بت من بشکستی و خود شدهای بت من...
به ستبری ابروی یار من ار نگری حذر از پس کنگره اش
که چو من کُشدت به دو برق دو دیده چنان که دو تیغه بوالحسنی
بنگر به جماعت مانده به پا، به سه تن: من و روح خدا و خدا
فَکَفَیت بِه علَماً و کَفی، نبود که نماز مرا شکنی
خم و می، نی و عاشق و نور خدا، ره میکده ای به از این بنما
زکنار تو از چه روم به کجا، که نموده به پا چو تو انجمنی؟
به دمی بنشسته غمت به دلم، مگرم که سرشته شدی به گلَم
مگرم که تو روح خدا شد ه ای که دمیده خدا به دمی به تنی....
به ستبری ابروی یار من ار نگری حذر از پس کنگره اش
که چو من کُشدت به دو برق دو دیده چنان که دو تیغه بوالحسنی
بنگر به جماعت مانده به پا، به سه تن: من و روح خدا و خدا
فَکَفَیت بِه علَماً و کَفی، نبود که نماز مرا شکنی
خم و می، نی و عاشق و نور خدا، ره میکده ای به از این بنما
زکنار تو از چه روم به کجا، که نموده به پا چو تو انجمنی؟
به دمی بنشسته غمت به دلم، مگرم که سرشته شدی به گلَم
مگرم که تو روح خدا شد ه ای که دمیده خدا به دمی به تنی
زدمی که دمیده دمی به دلم، به خطا سرِ دار جفا شد ه ام
چه عجب ز صلای انالحق من که تو روح خدایی و روح منی
چو سخن به خطابه زنی چه کنم، که زنی سر ناوک غم به دلم
تو چه رستمی ای یله مرد خطابه که تیر خطا به نشانه زنی
بشکن، بشکن به سخن دل من، بکُشش بکشش به فنون و فتن
که فغان نکند چو تواش بکشی، که صدا نکند چو تو می شکنی
بت من بشکستی و خود شده ای بت من، بت من! تو چه بت شکنی
فَکَأن لَأنت کَبیرُهم، فَکَسرتَهم بِید قمن
چه بود به خلیل جدل سخنم، که تو روح منی و روان تنم
چو تو گوییم از همه دل بکنم، فَتُمیت و تُحیِی بالفتنِ
وگر از پس پرده نشسته کسی، که شکسته بتان و ندیده کسی
تو به مهر نشسته به پرده بگو که زمغرب خود کند آمدنی
پی نوشت: انگار پیشگویی قبلی درست از آب در اومد!
جرس:شعار "مرگ بر ترکیه" می دهیم!